شبی نوش است و بی خبر بگذشته از ویرانه ای چشم مستم خیره ماند بردر یک خانه ای پیش رفتم تا کنار پنجره صحنه ای دیدام که جانم سوخت چون پروانه ای
مردکی کور و فلج افتاده اندر گوشه ای مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه ای کودکی از سوز سرما میزند دندان به هم دختری در حال عیش و نوش با بیگانه ای چون که فارغ گشت ان مرد پلید برد دست در جیب با حالت جانانه ای برون اورد چند پول درشت داد به ان دخترک چند دانه ای بر خودو رفتار خود لعنت فرستادم که هر شب میروم سوی هر میخانه ای کندرین ویرانه ای میفروشد دختری عصمتش را بهر نان خانه ای
زندگی بی تو محال است تو باید باشی
لبخند تو زیباست کاش میتوانستم ای تنها امید زندگیم ...کنم
سفره بی نان واشک یتیمان ندیده ای
12491 بازدید
39 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
54 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian